می تونم از تک تک سلول های بدنت برات جرم درست کنم
فکر میکنی میتونی ادامه بدی ،فکر می کنی خیلی قوی هستی ، فکر می تونی چیزی رو می تونی تعغیر بدی ، فکر می کنی دوستات خیلی قوی هستند و حمایتت میکنند، می خوای بجنگی ، می خوای گردن کلفتی کنی ، نمی خوای تمومش کنی نه ؟ باشه پس خوب گوشهات رو باز کن . کوچکترین چیزی که اینجا می بینی چیه ؟ بیا خودکار من رو بگیر ویه نگاه به نوک اون بکن ، اون غلطک سر خودکار روکه جوهر را روی کاغذ میاره رو می بینی ، اون کوچکترین چیزی هست که اینجاست ، ولی با نوشتن چند خط روی کاغذ می تونم با این خودکار به زندگی تو خاتمه بدم ویا برای یک عمر راهی زندانت کنم. می تونم گردنت رو با همین غلطک خودکارم بشکنم و می تونم از تک تک سلول های بدنت برات جرم درست کنم .می تونم کاری کنم که برای همیشه از دیدن همسرو فرزندت محروم بشی و
این ها صحبت های افسر بازجوی من بود، و ای کاش فقط صحبت بود،بهش ایمان آوردم چون حرفهایش رو عملی کرد. واقعا بهم نشون داد که با نوشتن چند خط می توان زندگی یک انسان رو به نابودی کشید ، قاضی و بازپرس هم همینطور. به وضوح ووفور دیدم که با نوشتن چند خط که تنها ابراز نظرات شخصی خود بوده ومنتها به هیچ قانونی نمی شود زندگی انسانهای بی شماری را به نا بودی کشاندند ومی کشانند. وقتی در اوج جوانی هستی وفقط 26 سال داری وقتی با دیدن همسر جوانت وفرزندت احساس مکنی همه چیز در دنیا داری وقتی که دختر 3 ساله ات صدایت می زند و می بوستت همه چیزهای بد زندگیت رو فراموش می کنی ، ناگهان با لغزش خودکار یک انسان نمای پست که بویی از هم نوع بودن و انسانیت نبرده است همه وهمه را ظرف چند ثانیه از دست می دهی واگر شانس بیاوری واز چوبه دار فرار کنی به 20 سال حبس در زندان محکوم می شوی. مگر یک انسان چند بار به دنیا می آید که بگوید خوب اینبار زندگیم را از من گرفتند با شد دفعه بعدی!!
ای کاش حد اقل اینگونه بود. هنوز بعد از 7 ماه آزادی موقت (با قید ضمانت) هنوزشب ها با کابوس زندان اوین از خواب می پرم. از کودکی بیاد دارم هر گاه سر سفره پدرم می خواست دعایی بخواند اول از همه می گفت خدایا آبروی هیچ مردی نریزان و اشک هیچ مردی را در نیاورو همه آمین گویان تصدیق می کردیم اما نمی فهمیدم که این موضوع چرا اینقدر می تواند درد آور با شد . چه بسا گریه خیلی مردان را زمانی که عزیزی از دست داده بودند و یا برشکسته شده بودندرادیده بودم .دردناک بود ولی نه آنقدر که پدر می گفت.
وقتی زمان سال تحویل 1389 (سال اخیر) در زندان بودم زجه های مردان و هم بندیان خودم را که بر اثر نامردی دولت مردانم آنجا بودند و زندگی خود را از دست داده بودند می شنویدم تازه به حرف پدرم رسیدم . زجه هایی که همراه با شرم ساری سنگ را آب می کرد و مو بر بدن هر انسانی سیخ می شد.
اینکه یک یا چند نفر بتواند بر سر قدرت داشتن زندگی انسانی را از بین ببرند اینکه قضات و دولت مردان کشور من فکر می کنند جانشین خدا بر روی زمین هستند وخدایی می کنند انسانی را می کشند یا برای یک عمر به زندان می فرستند ، اینها نه تنها انسانی و مردانه نیست بلکه پست ترین کار ها در روی کره زمین است که متاسفانه در ایران کاملا عادی می باشد. ٰآرزوی هر کسی است که در کشور خودش آزادانه زندگی کند،این آرزوی من نیز میباشد اما نه در سایه جمهوری اسلامی .حالا شما به حرفهای من گوش کنید:
جرم من دانستن چیزهایی بود که نباید می دانستم نه؟ با تیشه قدرتت چنان بر ساق پایم زدی که شکستی قامتم را،با همان قامت شکسته وتیشه خودت اینبار نوبت من است،تیشه بر ریشه ات می زنم .
ازتمام فعالان حقوق بشر درخواست دارم که نگذارند خون ریخته شده همنوع هایشان پای مال شود ،تنها کمی مشکل قضاوت در ایران راجدی بگیرند
No comments:
Post a Comment