Saturday 24 March 2012

از اسلام ناب محمدی تا بی خدایی 2


گر ریگی به کفش خود نداری،چرا میبایست شیطان آفریدی
در جایی خواندم علی را اولین مردی که اسلام را قبول کرده و عایشه همسر حضرت محمد نخستین زنی است که به اسلام روی
 آورده،در آن زمان علی 4 سال و عایشه  9 سال داشته است،کودکی چهار ساله و 9 ساله قدرتی برای درک این مسائل را داشته است؟
قهرمان پروری وبزرگ بینی همیشه در تاریخ پیشینیان بار ها وبارها رقم خورده است، ولی در مسائل دینی این امر صد چندان شده است ،قرآن را معجزه پیغمبر مینامند ،شاید در بین مردم بیسواد وبدون آگاهی عرب در زمان خود بیان مسائلی که در قرآن آمده همانند معجزه ای باشد ولی در عصر ما نه،پس اگر حتی بر این باور باشیم که در زمان خود معجزه ای بوده هم اکنون وبا پیشرفت دنیا نیاز به وضع قوانین جدیدتری میباشد وگویی تاریخ مصرفش تمام شده باشد،مثالی میزنم ،حجاب برای چیست؟ در زمانی که میان اعراب فرهنگی وجود نداشته ،زن را کالایی بی ارزش وجهت تفریح ودستگاهی برای تخلیه جنسی میدیدند برای جلوگیری از حملات ،تجاوزهای زورکی و... حجاب را وضع کردند تا از زنان با پوشیدن جامه ازشهوتی شدن مردان شهوت پران عرب در امان باشند،وبرای مردان شهوت پرست عرب قانونی گذاشتند که هر مرد قانونا میتواند4 زن رسمی و40 صیغه داشته باشد ،مگر خداوند در قرآن نیاورده که عیسی نیز فرستاده ما بوده ،پس چرا در همان زمان عیسی قوانین ازدواج اینگونه وضع نشده ،یعنی خداوند نیز قوانینش را آپدیت میکند ویا اینکه این همان شریعت منطقه ای است،یعنی هر دین وآیینی برای همان مردم خودش است،در قسمت قبل نیز گفتم اگر خداوند میخواست اسلام دینی اینترنشنال باشد چرا به زبان عربی وچرا با ساختار عرب سازگار آورده شده؟

دردین مسیح هر مرد تنها میتواند یک زن را اخیار کند ودر اسلام 44 زن اینها کمی تناقض است،واگرخداوند در زمان اسلام احساس کرده که شریعت قبلی نیاز به آپدیت دارد چرا هم اکنون بعد از گذشت دوهزارو اندی سال دیگر آپدیتی در کار نیست ،کدام زن در دنیای امروزی دوست دارد زن چهارم ویا یک زن از چهل صیغه یک مرد باشد،حتما میگویید در دنیای عرب امکان پذیر است بله چون این دین برای این ملت وضع شده وبا روحیات آنها سازگار است ،در جایی که هنوز زنان اجازه رانندگی نیز ندارند
خداوند به یکی زیبایی خدادادی وپول وثروت خانواده خوب وتمام کمالات را داده ولی در همسایگی اوانسانی دوجنسه مادرزاد آفریده که خانواده برای حفظ آبروی خود او را از کودکی طرد کرده اند ،از وقتی به خود آمده تحقیر و مسخره شده وهم اکنون برای زنده ماندن تن فروشی میکند،حتما میگویید هم اکنون دیگر با عمل های جراحی این موضوع حل میشود،ولی آیا خدا خودش قادر به حل مشکل از ابتدا نبوده،آنهایی که اینچنین به دنیا آمدند وهمین گونه نیز مردند چه؟

خدایا عرض و طول عالمت را
توانی در دل موری کشیدن
نه وسعت در درون مور آری
نه از عالم سر مویی بریدن
عموم کوه بین شرق و مغرب
توانی در صدف جمع آوریدن
تو بتوانی که در یک طرفةالعین
زمین و آسمانی آفریدن
تو دادی بر نخیلات و نباتات
به حکمت باد را حکم ورزیدن
بناها در ازل محکم تو کردی 
عُقوبت در رهت باید کشیدن
تفاوت در بنی انس و بنی جان
معیّن گشت در دیدن ندیدن
نهال فتنه در دلها تو کشتی
در آغاز خلایق آفریدن
هر آن تخمی که دهقانی بکارد 
زمین و آسمان آرد شخیدن (زبانه زدن، شعله کشیدن، فروزان شدن)
کسی گر تخم جو در کار دارد 
ز جو گندم نیابد بدرویدن
تو در روز ازل آغاز کردی
عقوبت در ابد بایست دیدن
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت 
چرا بایست شیطان آفریدن؟
سخن بسیار باشد جرأتم نیست
نفس از ترس نتوانم کشیدن
ندارم اعتقادی یکسر موی
کلام زاهد نادان شنیدن
کلام عارف دانا قبولست 
که گوهر از صدف باید خریدن
اگر اصرار آرم ترسم از آن
که غیظ آریّ و نتوانم جهیدن
کنی در کارها گر سختگیری 
کمان سخت را نتوان کشیدن
ندانم در قیامت کار چونست
چو در پای حساب خود رسیدن
اگر می خواستی کین ها نپرسم 
مرا بایست حیوان آفریدن
اگر در حشر سازم با تو دعوی
زبان را باید از کامم کشیدن؟
اگر آن دم زبان از من نگیری 
نیم عاجز من از گفت و شنیدن
و گر گیری زبانم دون عدلست 
چرا بایست عدلی آفریدن؟
اگر آن دم خودت باشی محالست
خیالی را ز من باید شنیدن
اگر با غیر خود وا می گذاری 
چرا بیهوده ام باید دویدن؟
بفرما تا سوی دوزخ بَرَندم 
چه مصرف دارد این گفت و شنیدن؟
ولی بر عدل و بر احسان نزیبد 
به جای خویش غیری را گزیدن
نباشد کار عُقبی همچو دنیا
به زور و رشوه نتوان کار دیدن
فریق کارها در گردن توست 
به غیر از ما تو خود خواهی رسیدن
ولی بر بنده جرمی نیست لازم
تو خود می خواستی اسباب چیدن
تو دادی رخنه در قلب بشرها 
فن ابلیس را بهر تنیدن
هوی را با هوس اُلفَت تو دادی
برای لذت شهوت چشیدن
نمودی تار رگها پر ز شهوت
برای رغبت بیرون کشیدن
شکمها را حریص طعمه کردی
شب و روز از پی نعمت دویدن (یا چریدن)
نمیداند حلالی یا حرامی 
همی خواهد به جوف خود کشیدن
تقاضا می کند دایم سگِ نفس 
درونم را ز هم خواه دریدن
به گوشم قوت مسموع و سامع
بسازد نغمه ی بربط شنیدن
به جانم رشته ی لهو لعب را
توانم دادی از لذت شنیدن
همه جور من از بلغاریانست
کز آن آهم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم هست 
بگویم گر تو بتوانی چشیدن
خدایا! راست گویم فتنه از توست
ولی از ترس نتوانم چخیدن (حرف زدن، گفتن)
لب و دندان ترکان ختا را 
نبایستی چنین خوب آفریدن
که از دست و لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
برون آری ز پرده گل رخان را
برای پرده ی مردم دریدن
به ما تو قوّت رفتار دادی 
ز دنبال نکو رویان دویدن
تمام عضو با من در تلاشند
ز دام هیچیک نتوان رهیدن
نبودی کاش در نعمات لذت 
چو خر بایست در صحرا چریدن
چرا بایست از هول قیامت 
چنین تشویشها بر دل کشیدن؟
لب نیرنگ را در جام ابلیس 
کند ابلیس تکلیف چشیدن
اگر ریگی به کفش خود نداری 
چرا بایست شیطان آفریدن؟
اگر مرغوله را مطلب نباشد (مرغوله در موسیقی، آواز و تحریر نغمه، آواز مطربان و مرغان)
چرا این فتنه ها بایست دیدن؟
اگر مطلب به دوزخ بردن ماست
تعذّر چند باید آوریدن؟
بفرما بی تعذّر تا بَرندم 
چرا باید به چشم عمرو دیدن؟ ( عمرو نامی است)
تو فرمایی که شیطان را نباید
کلام پرفسادش را شنیدن
تو در جلد و رگم مأواش دادی 
زند چشمک به فعل بد دویدن
اگر خود داده ای در ملک جانم 
نباید بر من آزارت رسیدن
مر او را خود ز حبس خود رهاندی 
که شد طرّار در ایمان طریدن
ز ما حجّ و نماز و روزه خواهی
تجاوز نیست در فرمان شنیدن
بلاشُبهه چو صیّادِ غزالان 
درین هنگام نخجیر افکنیدن
به آهو می کنی غغا که بگریز
به تازی هی زنی اندر دویدن
به ما فرمان دهی اندر عبادت 
به شیطان در رگ و جانها دویدن
به ما اصرار داری در ره راست
به او در پیچ و تاب ره بریدن
به ذات بی زوالت دون عدلست 
به روی دوست دشمن را کشیدن
تو کز درگاه خویشت باز راندی 
چرا بایست بر ما ره بریدن؟
سخن کوتاه، ازین مطلب گذشتم 
سر این رشته را باید بریدن
کنون در ورطه ی خوف و رجایم 
ندارد دل زمانی آرمیدن
برای بیم و امیدم تهی نیست 
دل از آن هر دو دایم در طپیدن
تو در اجرای طاعت وعده دادی
بهشت از مزد طاعت آفریدن
ولی آن مزد طاعت با شفاعت 
چه منّت باید از تو می باید کشیدن؟
و گرنه مزد طاعت نیست منّت 
به مزدش هر کسی باید رسیدن
کسی کو بایدی یابد مکافات
نیابد فرق بر ما و تو دیدن
اگر نیکم و گر بد خلقت از تست 
خلیقی خوب بایست آفریدن
به ما تقصیر خدمت نیست لازم 
بَدیم و بَد نبایست آفریدم
اگر بر نیک و بد قدرت بدادی
چرا بر نیک و بد باید رسیدن؟
سرشتم ز آهن و جوهر ندارم 
ندانم خویش جوهر آفریدن
اگر صد بار در کوره گدازی 
همانم باز وقت باز دیدن
به کس چیزی که نسپردی چه خواهی؟
حساب اندر طلب باید کشیدن
گَرَم بخشی گَرَم تو دانی 
نیارم پیش کس گردن کشیدن
همین دستی به دامان تو دارم 
مروّت نیست دامن پس کشیدن
زمانی نیز از من مستمع شو
ز نقل دیگرم باید چشیدن
شبی در فکر خاطر خفته بودم 
طلوع صبح صادق در دمیدن
صدایی آمد از بالا به گوشم
نهادم گوش در راه شنیدن
رسید از عالم غیبم سروشی
که فارغ باش از گفت و شنیدن
به غفّاریم چون اقرار کردی
مترس از ساغر پیشین کشیدن
ازین گفتار بخشیدم گناهت
چه حاجت از بد و نیکت شنیدن
به هر نوع که کس ما را شناسد 
بود مُستوجِبِ انعام دیدن
ندارد کس ازین در ناامیدی
به امید خودش باید رسیدن
تفکّر ناصر از اندیشه دور است 
پی این رشته را باید بریدن...



No comments:

Post a Comment